یکی از دوستان میگفت: آقا در یک مسافرت سیاسی که به کشور کره تشریف برده بودند، در آنجا یک سرویس کریستال به ایشان هدیه کرده بودند. در خانه هم سرویس غذاخوری کریستال نداشتند. بعد از مدتی، خانواده آقا کریستالها را آورده بودند دم دست تا استفاده کنند. ایشان تا دیده بودند فرمودند: «این کریستالها را جمع کنید، چون اگر ما این سرویس غذاخوری را در خانه بگذاریم، فردا مبلمان و فرش و چیزهای دیگر مشابه این سرویس میخواهیم. این مقدمهای میشود برای اینکه شکل زندگی ما تغییر کند».[۱] [۱]. سردار محمود اشجع؛ خورشید در جبهه، ص ۱۵۵٫
بیشتر...مبارزه، زندان و تبعید در وضعیت دشوار
شش مرتبه من را بازداشت کردند. یک بار هم تبعید شدم. مجموعاً نزدیک به سه سال این دوران ها طول کشید… در دورهى مبارزات در مشهد یک درس تفسیرى مىگفتم براى جوانها، دانشجوها، مدتها. رسیدیم به یک بخشى از قرآن که راجع به قضایاى بنى اسرائیل بود. یک مقداری راجع به بنى اسرائیل و یهود صحبت کردم. بعد از مدت کمى من را بازداشت کردند، در زندان جزو بازجویی هایى من، این بود که شما علیه اسرائیل و علیه یهود حرف مىزدید! توجه مى کنید؟! یعنى کسى اگر آیهى قرآنى را که راجع به بنىاسرائیل آنجا حرف زده شده بود، تفسیر مىکرد و دربارهى او حرف مىزد، بعد باید جواب مىداد که چرا این …
بیشتر...عذری برای تأخیر
هوش و فراستِ فوق العاده مقام معظم رهبری، از دوران کودکی زبانزد خاص و عام بود. ایشان از همان روزهای نخست زندگی، در مقاطع مختلف تحصیلی، امتیازاتی داشتند که آثار آن را امروز در تصمیمها و تدبیرهای معظم له، به عیان میبینیم. ایشان از همان روزها، علاقه شدیدی به تحصیل داشتند؛ به طوری که با گذشت زمانی کوتاه، بین استادان خود موقعیت خاصی پیدا کردند و مورد توجه و حمایت آنان قرار گرفتند. یکی از استادهای ایشان در قم، آیت الله حائری یزدی بود که مهر و لطف وی به مقام معظم رهبری، برای همگان روشن بود. بعضی وقتها، آیت الله حائری، ساعتها وقت خود را صرف پاسخ دادن به سؤالاتِ مقام معظم رهبری …
بیشتر...بی تکلف و مردم دار
یک روز در صف نانوایی بودم که دیدم آقا هم آمده و در صف ایستادهاند. دو نفر با من فاصله داشتند. چون آقا تحت تعقیب نیروهای ساواک بود، خدمتشان عرض کردم: آقا چند نان میخواهید تا برایتان بگیرم؟ فرمودند: «خیر، بین من و شما دو نفر دیگر هم هستند و حق اینها ضایع میشود. خودم میگیرم».[۱] [۱]. یکی از همسایگان مقام معظم رهبری در مشهد، ویژهنامه روزنامه قدس، نوروز ۷۲- کیهان، ۲۲/۳/۷۴٫
بیشتر...شب هایی که شام نداشتیم
دوران کودکی ما بسیار در عسرت میگذشت. وضع خانواده ما به طوری بود که ما حتی همیشه نمیتوانستیم نان گندم بخوریم و معمولاً نان جو میخوردیم. من شب هایی از کودکی را به یاد میآورم که در منزل شام نداشتیم و مادرمان با پول خردی که بعضی وقت ها مادر بزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرانم میداد، قدری کشمش یا شیر میخرید تا با نان بخوریم. منزل پدری من که در آن متولد شدهام، یک خانه حدود ۶۰-۷۰ متری در محلهای فقیر نشین در مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه. هنگامی که برای پدرم مهمان میآمد – معمولا پدر برای این که روحانی …
بیشتر...